بانوی من...
سلام به همه وسلام مخصوص به گل دخترای نازنین خودم!
اسرا ی نازم !الهی قربونت برم ,مدرسه ها داره شروع میشه چه ذوق وشوقی داری ,وقتی نیگات میکنم یاد بچه گیهای خودم میافتم.روزی ده بار کیف و دفترت رو چک میکنی,از همون روز که برات دفتر گرفتم نشستی با خودکارهای اکریل دارت برای مشقها ودیکته هات حاشیه گل گلی میکشی.هنوز کتاباتو نگرفتم همون اول مهر میگیرم واست .ولی همش دلهره اینو داری که پس کی جلدش میگیری .عزیزکم ,خوشگل خانوم ,فدات بشم ,همه چی به موقع ردیف میشه تو نگران نباش مامانی فداتتتتتتتتتتت.
واما اسما خانومی !این روزا عجیب هوس بانوی قصر بودن به سرت زدهافسانه دونگی از اون برامه هاییه که هر دو آبجی شدیدا بهش علاقمندین ووقتی شروع میشه ششدنگ حواستون پیش تلویزیونه وصد البته این علاقه بعداتو رفتار و حرکات هردو مشاهده میشه:
دیروز صبح طبق معمول ساعت 10ونیم به زور بیدارتون کردم بعد دسشویی ومسواک پرسیدم :ببخشید خانوما صبونه چی میل دارن؟
اسرا جونم :مامان میشه واسمون تخم مرغ تو کره سرخ کنی؟ابجی تو هم میخوری؟
اسما:نه من یه چیز دیگه میخوام سفارش بدم.
من:اول با آرامش خوب عزیزم تو چی میخوای بگو ببینم ؟
اسما گلی:من چان دونگی بانوی قصر هستم وشما دوتا هم ندیمه من هستین
من باخنده:خوووووووووووووووب
اسراجون:نخیر مامان اون میخواد از قدرتش استفاده کنه وزور بگه
من یه چشمک به اسرا و رو به بانو:خوب بانوی من ظهر شد بگو چی میخوای ؟
اسمایی:اولا با بانوی قصر درست صحبت کن بعدش هم من آش دوغ میخام.
من ایندفه جدی:نه عزیزم آش دوغ برا صبحانه اصلا خوب نیست همون تخم مرغ رو میپزم
اسمایی:حالا که به حرف من گوش نمیدین هردوتونو بازداشت میکنم وبا صدای بلندداد میزنه:نگهبانا این دو نفر رو دستگیرشون کنین
الان من تو زندان قصرم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدایا خودت مواظب این وروجک ها باش خودم نوکرتم.