اسما و مدرسه رفتن ما
سلام به همه شماعزیزانی که میاین ودفتر خاطرات گل دخترای منو میخونید .وسلام به گل دخترای خوشگل مامانی اسرای نازم که روز به روز خانومتر میشه واسما کوچولو که این روزا خیلی اذیتم میکنه.....
اسرای عزیزم!این روزا وقتی به رفتار وحرکاتت دقیق میشم احساس غرورمیکنم شکر خدا داری یواش یواش بزرگ میشی,احساس میکنم منطقی تر شدی .قربونت برم خیلی خوشحالم و روزی صدبار رسما از خدای مهربون خودم تشکر میکنم که همچین فرشته ای رو بهم داده.موقع انجام تکالیفت اصلا اذیتم نمیکنی وخودت بلافاصله بعد مدرسه انجامشون میدی.درسهای حفظ کردنی رو فقط یکبار از روش میخونی و کتابت رو میدی و میگی مامان بیا ازم بپرس,وقتی میبینم همه رو درست جواب میدی کلی ذوق میکنم واینقدر بوست میکنم که خودم خسته میشم.بازم میگم خداجونم شکرررررررررررر.اینم جایزه دیکته دیروزت,پروانه رو خیلی دوست داری عزیزم...
واما اسما گلی:نمیدونم چی بگم این روزا موقع مدرسه رفتن خیلی اذیتم میکنی .بهیچ وجه با مدرسه رفتن من کنار نمیای.و میگی من دیگه پیش مادر بزرگ نمی مونم. مادر جون هم خیلی از دستت ناراحت شده,خلاصه کنم روابط شما دونفر بدتر از رابطه ایران و امریکا شده.میگم بفرستمت مهد,میگی پس خودت هم باید بیای اونجا درس بدی.....میگم من نمیتونم عزیزم اونجا خودشون مربی های مهربون تری دارن ,میگی پس آبجی رو بیشتر دوست داری و میخوای فقط تو مدرسه آبجی درس بدی....
صبحها وقتی توخواب ناز هستی راحت وبدون سرو صدا جیم میشیم ولی بعد از ظهر ها اگه بابایی بتونه حول وحوش ساعت 12 خودشو برسونه من یکی که خیلی کیفور میشم باهم میرین پارک ومن واسرا هم میریم پی درس ومشقمون .امابعضی وقتا که بابایی نمیتونه بیاد, مثل یه مامور همش کنارمی تا ببینی کی میخوام حاضر بشم و داد و بیداد ,که منم ببرین ,باسوز و گریه همچین هم التماس میکنی که جیگر آدم کباب میشه و مجبور میشم باخودم ببرمت.
یه بار اوایل مدرسه بهت گفته بودم اگه غذاتو نخوری و مادر جونو اذیت کنی من تو گوشیم میبینم وباهات قهر میشم.هفته پیش اولین باری که باهم رفته بودیم مدرسه تارسیدیم گفتی خوب مامان گوشیتو بده ببینم خونمونو نشون میدهههههههه میخوام ببینم مادر جون الان که من نیستم داره چیکار میکنه؟
اییییییییییی فسقلی حالا ما یه چیزی گفتیم دیگههههههههههههه نمیشه اینقدر جدی نگیری
فردای همون روز تو کلاس نشسته بودم گوشیم زنگ خورد دیدم از خونمونه جواب دادم ,صدای نازتو که شنیدم مثل کسی که مخفیگاهش لو رفته باشه ترسیدم.ازت پرسیم چی شده وچرا زنگ زدی؟
با همون صدای ناز و دوست داشتنیت گفتی :لباسامو اتو کردمو پوشیدم حاضر شدم بیا منم ببر مدرسه
من:مامان جون چجوری لباساتو اتو کردی؟؟؟؟
اسما:مامانی مثل خودت اول زدمش به برق بعد که گرم شد شلوارمو اتو کشیدم
من که دیگه از ترس اینکه مبادا اتفاقی برات بیفته, نزدیکه گریم بگیره:پس مادر جون کجاس؟
اسما:خیلی شلوغ کردم مادر جون گفت سرم درد میکنه و خوابید ,منم دارم حاضر میشم بیام مدرسه,بیا منو ببر دیگه
خیلی ناراحت شدم زود به بابا زنگ زدم وگفتم آب دستته بزار زمین وبرو یه سر به خونه بزن ببین اسما داره چیکار میکنه زوووووووووود زووووووووووووود
ده دقیقه بعد مادر جون خودش زنگ زد وبا توضیح همه چی منو از نگرانی در اورد.
خدای مهربونم خودت مواظب این فرشته شیطون و بازیگوش من و آبجی مهربونش باش .
اسمای گلم خواهش میکنم فقط یه امسال هم باما راه بیا و اینقدر اذیتمون نکن باور کن خیلی دوست داریم.
رنگ صورتی رو خیلی دوست داری عزیز دلم اینم یه پروانه خوشگل صورتی برای یه کوچو لوی ناز