اسما جوناسما جون، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
اسرا جوناسرا جون، تا این لحظه: 20 سال و 4 ماه سن داره

دیلک لر

اسما و مدرسه رفتن ما

1391/7/26 9:17
742 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه شماعزیزانی که میاین ودفتر خاطرات گل دخترای منو میخونید .وسلام به گل دخترای خوشگل مامانی اسرای نازم که روز به روز خانومتر میشه واسما کوچولو که این روزا خیلی اذیتم میکنه.....

اسرای عزیزم!این روزا وقتی به رفتار وحرکاتت دقیق میشم احساس غرورمیکنم شکر خدا داری یواش یواش بزرگ میشی,احساس میکنم منطقی تر شدی .قربونت برم  خیلی خوشحالم و روزی صدبار رسما از خدای مهربون خودم تشکر میکنم که همچین فرشته ای رو بهم داده.موقع انجام تکالیفت اصلا اذیتم نمیکنی وخودت بلافاصله بعد مدرسه انجامشون میدی.درسهای حفظ کردنی رو فقط یکبار از روش میخونی و کتابت رو میدی و میگی مامان بیا ازم بپرس,وقتی میبینم همه رو درست جواب میدی کلی ذوق میکنم واینقدر بوست میکنم که خودم خسته میشم.بازم میگم خداجونم شکرررررررررررر.اینم جایزه دیکته دیروزت,پروانه رو خیلی دوست داری عزیزم...

  واما اسما گلی:نمیدونم چی بگم  این روزا موقع مدرسه رفتن خیلی اذیتم میکنی .ناراحتبهیچ وجه با مدرسه رفتن من کنار نمیای.و میگی من دیگه پیش مادر بزرگ نمی مونم. مادر جون هم خیلی از دستت ناراحت شده,خلاصه کنم روابط شما دونفر بدتر از رابطه ایران و امریکا شده.میگم بفرستمت مهد,میگی پس خودت هم باید بیای اونجا درس بدی.....میگم من نمیتونم عزیزم اونجا خودشون مربی های مهربون تری دارن ,میگی پس آبجی رو بیشتر دوست داری و میخوای فقط تو مدرسه آبجی درس بدی....کلافه

صبحها وقتی توخواب ناز هستی راحت وبدون سرو صدا جیم میشیم ولی بعد از ظهر ها اگه بابایی بتونه حول وحوش ساعت 12 خودشو برسونه من یکی که خیلی کیفور میشم باهم میرین پارک ومن واسرا هم میریم پی درس ومشقمون .امابعضی وقتا که بابایی نمیتونه بیاد, مثل یه مامور همش کنارمی تا ببینی کی میخوام حاضر بشم و داد و بیداد ,که منم ببرین ,باسوز و گریه همچین هم التماس میکنی که جیگر آدم کباب میشه و مجبور میشم باخودم ببرمت.

 یه بار اوایل مدرسه بهت گفته بودم اگه غذاتو نخوری و مادر جونو اذیت کنی من تو گوشیم میبینم وباهات قهر میشم.هفته پیش اولین باری که باهم رفته بودیم مدرسه تارسیدیم گفتی خوب مامان گوشیتو بده ببینم خونمونو نشون میدهههههههه میخوام ببینم مادر جون الان که من نیستم داره چیکار میکنه؟

اییییییییییی فسقلی حالا ما یه چیزی گفتیم دیگههههههههههههه نمیشه اینقدر جدی نگیریچشمک

فردای همون روز تو کلاس نشسته بودم گوشیم زنگ خورد دیدم از خونمونه جواب دادم ,صدای نازتو که شنیدم مثل کسی که مخفیگاهش لو رفته باشه ترسیدم.ازت پرسیم چی شده وچرا زنگ زدی؟

با همون صدای ناز و دوست داشتنیت گفتی :لباسامو اتو کردمو پوشیدم حاضر شدم  بیا منم ببر مدرسه

من:مامان جون چجوری لباساتو اتو کردی؟؟؟؟تعجب

اسما:مامانی مثل خودت اول زدمش به برق بعد که گرم شد شلوارمو اتو کشیدم

من که دیگه از ترس اینکه مبادا اتفاقی برات بیفته, نزدیکه گریم بگیره:پس مادر جون کجاس؟

اسما:خیلی شلوغ کردم مادر جون گفت سرم درد میکنه و خوابید ,منم دارم حاضر میشم بیام مدرسه,بیا منو ببر دیگه

خیلی ناراحت شدم زود به بابا زنگ زدم وگفتم آب دستته بزار زمین وبرو یه سر به خونه بزن ببین اسما داره چیکار میکنه زوووووووووود  زووووووووووووود

ده دقیقه بعد مادر جون خودش زنگ زد وبا توضیح همه چی منو از نگرانی در اورد.

خدای مهربونم خودت  مواظب این فرشته شیطون و بازیگوش من و آبجی مهربونش باش .

اسمای گلم خواهش میکنم فقط یه امسال هم باما راه بیا و اینقدر اذیتمون نکن باور کن خیلی دوست داریم.  ماچقلب  

رنگ صورتی  رو خیلی دوست داری عزیز دلم اینم یه پروانه خوشگل صورتی برای یه کوچو لوی ناز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان سانای
26 مهر 91 8:26
خوب دخترمون هم دوست داره مدرسه بره چی کار کنه . وای چقد خندیدم به اتو کشیدنش.
خواهری می ره مدرسه طفلی حوصله اش سر می ره .کاش میشد یه جوری بزاری مهد.


ممنونم عزیزم.راستش منم خیلی دلم میخواد بزارم مهد ولی نمیشه.
متین
26 مهر 91 22:25
با سلام
متینم از وبت خیلی خوشم اومد انشاء... موفق و خوشبخت بشند.


سلام متین خان کاش آدرس میذاشتی.
ال جون
26 مهر 91 23:01
سلام خاله جون خداحفظش کنه این اسما کوچولوماشالله هر روز شیطونترمیشه اما اسرای گلم الهی خاله فدات شه مثل خودم درس خونی


مامان پریسا
27 مهر 91 9:10
سلام خانمی.
اول برای اسرا خانم
که این همه ناز و خانمه و مامان این همه ازش تعریف کرد.
ماشالله به دخمل گلم


ممنونم خاله جون
مامان پریسا
27 مهر 91 9:11
حالا برای اسما خانم
مامانی شما که همش از این دخملی ناز شکایت کردی که........ وااااااااا
ولی من خیلی دوستش دارم.خب دخملی دلش برای مامان و آبجی تنگ میشه دیگه.
دخملی حواسش هست که نباید به اتو دست بزنه شما خیالتون راحت باشه


ممنونم عزیزم.امیدوارم همونطور باشه که گفتین وحواسش به شیطونیاش باشه.
سارا
27 مهر 91 22:25
گوزل سیز تورک سوز.یاخجی تورکی یازمیسوز؟
سیز لردن انتظار چوخ دی کی اوز دیلینده اوز اوشاغیوا یازاسان...تصور ائله کی من بیر تورکم.اوشاغیمینان تورکی دانیشیرام آمما فرانسه دیلینده اونا یازام...من اوز قیزیما تورکی یازیب اوخوماق اورگه دیرم.موسیقی و آذربایجانی رقص کیلاسینا گوندریرم....چون ساباح دوشونوب مندن سوروشماسین (من کیمم؟)اوزی کیم اولدوغون بیلیر....


چوخ ممنون
نظرتون برام خیلی محترمه.درسته که زبان مادری ما ترکی هستش ولی باید قبول کنیم که بچه هامون اگر فارسی رو هم یاد نگیرن تو مدرسه لنگ میمونن.من یه معلمم که سالهاست در یک منطقه دو زبانه تدریس میکنم بنابراین خودم شاهدم بچه هایی که قبل از مدرسه فارسی رو کامل یاد نگرفتن تفهیم مطالب درسی براشون مشکله.
به امید روزی که بیزده اوز دیلیمیزی یازاخ واوخویاخ


ساراخانومی آدرست اشتباه بود نتونستم بیام وبت.خیلی دلم میخواد بیام و وب قشنگت رو بخونم.
کوثر جون
27 مهر 91 22:33
کوثر جون
27 مهر 91 22:33
کوثر جون
27 مهر 91 22:34
کوثر جون
27 مهر 91 22:34
اسرا و اسما اجیایه گلم عخشایه من دوستون دارم یه عامه.عمرتون عسل نانازایه من


کوثر جون
27 مهر 91 22:39
اسما جون ایول گلم اتوهم می کنی فدات؟؟


کوثر جون
28 مهر 91 11:01
سانسور الییب سن؟/
کوثر جون
28 مهر 91 11:03
مامان آرشیدا قند عسل
29 مهر 91 14:05
گل دختری میدونم که مامانی رو خیلی دوست داری و از اینکه می بینی مامانی و آبجی با هم داترن میرن یه خورده ای ناراحت میشی ولی مامانی تو رو هم خیلی دوست داره و وقتی بری مدرسه مطمئ ن باش با مامانی میری و میای فقط یه کوچولوی دیگه صبر کن آفرین دخمل خوب آفرین اسرایی باهوششششش
مامان گیسوجون
30 مهر 91 0:15
سلام عزیزم خوبی ؟ آخی جانم منم می خواستم حرف هایی که مامان آرشیدا جان گفته رو بگم خدا کنه این حالت زودتر برطرف بشه ببوسشون
زهره مامان آریان جون
30 مهر 91 23:55
افرین به اسرا خانوم گل که مامانی ازش راضیه راضیه. اما اسما خانوم هم هنوز کوچیکه دلش تنگ میشه براتون دیگه روی ماه هردوشون رو ببوسید.
بابای مهرسا
1 آبان 91 22:39
سلام مرسی از حضور شما ایشالله کوچولوهای نازتون همیشه شاد باشن
خاله باران
3 آبان 91 19:09
سلام عزیزم.خدا را شکر خوبه..تو خوبی؟آفرین با سرا خانوم گل.و در سخوان... از دست اسما خانوم...اخی ناراحته مامانیش نیست.ولی فکر کنم بذاریش مهد بهتر باشه...دست مامانجون هم درد نکنه.خدا همه تون را سالم و شاد نگه داره...


سلام عزیزم!منم خیلی دلم میخواد بذارمش مهد ولی یه جورایی نمیشه. میگه باید خودمم اونجا باشم.
امیرمحمد واسرا کوچولو
4 آبان 91 23:06
سلام بعداز یه مدت طولانی با عکس های جدید اسرا شکلات دایی اپیم منتظرتون هستیم
امیرمحمد واسرا کوچولو
4 آبان 91 23:48
سلام عیده قربان روبهتون تبریک میگم ..........بعداز یه مدت طولانی با عکس های جدید اسرا شکلات دایی اپیم منتظرتون هستیم
مامان ال آی
7 آبان 91 13:50
آخی تپل من خیلی دوستتون دارم .....
محمد
8 آبان 91 14:55
عموی محیط بان
11 آبان 91 16:39
سلامی گرم به مامان و بابای این دو تا نی نی ناز و قشنگ من یه وب زدم توش طبیعتو بچه ها نقش اصلی رو بازی میکنن اگه وقت کردین ممنون میشم یه سری بزنیدو کمکم کنید اخه من عاشق طبیعتم ممنون http://n-khorasan. niniweblog.com
مامان سید کوچولو
15 آبان 91 0:09
مثل همیشه ماه... و نیازمند حضور دایمی مادر
آرام
17 آبان 91 20:52
سلام به مامان اسرا و اسما ... شاد باشی
مامان پریسا
20 آبان 91 16:39
سلام خاله این دفعه برای دعوت اودم. یه تولد خرگوشی. بفرمایید
مامان آیهان جون
24 آبان 91 13:12
آفرین به اسرا خانوم که حسابی خانوم شده و درساشو خوب میخونه. خاله واسه اسما کوچولو هم یکی از گوشیای خودتون بخرین که از خونه مامان و آبجیشو تو مدرسه ببینه دیگه. طفلی دلش واستون تنگ میشه
مامان پریسا
24 آبان 91 16:44
مامان ثنا و ثمین
25 آبان 91 23:06
آخی عزیزم.میدونم چه احساسی داری. ولی به نظر من تا روابط نوه و مادربزرگ بدتر نشده بهتره هر جور هست ببریش و محیط مهد رو نشونش بدی.حتما خوشش میاد چون به مدرسه علاقه داره
مامان آرشیدا قند عسل
28 آبان 91 13:03
مامانی بیا آپن دیگه میخوایم گلهامون خبر بگیریم
مامان پریسا
28 آبان 91 14:48
سلام گلم. مامان خانم خوب یه چیزی از این گلها برامون بنویس!!!!!!!!
علی خوشتیپ
6 آذر 91 15:25
سلام خاله جون .عزاداریهاتون قبول.من تو مسابقه نی نی و محرم ژورنال نفیس شرکت کردم...کدم 35 هست اگه دوست داشتین به من و یکی دیگه از نی نی های ناز اونجا رای بدین ممنونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیلک لر می باشد