سفرنامه نوروز 92
صبح جمعه 2فروردین بار بستیم و راهی سفر شدیم مقصد اول ما جلفا بود بنابراین جاده کنار رود ارس رو انتخاب کردیم که هم از زیباییهای سواحل زیبای ارس بی نصیب نمانیم و هم روستا های اونور مرز رو هم ببینیم البته ما تنها مسافر این جاده زیبا نبودیم و دایی فرهاد و زندایی ناهید به همراه بچه هاشون شقایق و مبین و دایی توحید و زندایی مریم و رادین کوچولو و مامان و بابامون و خاله ندا هم بودند.
سفر بسیار زیبایی بود و لحظه لحظه اش برامون خاطرات خوشی رو به یادگار گذاشت نزدیکی های پل قدیمی خدا افرین بساط ناهار رو پهن کردیم و تو این فاصله کوتاه هم بچه ها کمی توپ بازی کردند ...
اسرا واسمای نازم وپل تاریخی خدا آفرین.از آثار تاریخی منسوب به قرن چهارم هستش دوتا مرزبان اونجا بودن که اجازه عکسبرداری از مرز رو نمیدادن .اونور هم روستاهای ویران شده جمهوری آذربایجان هست که توسط ارمنستان خراب شده. بی زحمت تشریف بیارین ادامه مطلبــــ»»»»
بعد نهار دوباره راهمون رو ادامه دادیم در بین راه به حمام تاریخی کردشت سری زدیم
حوالی غروب به جلفا رسیدیم یادم رفت بگم خونه ی مادر شوهر خاله پری جلفا هستش و خاله پری هم عید اونجا بود .اولش چون تعدادمون زیاد بود برنامه مون این بود که بریم باهاشون عید دیدنی کنیم و شب تو مهمونسرا بمونیم اما خاله پری گفت که اصلا حرفش رو هم نزنین که مادر شوهرم ناراحت میشه خلاصه اینطوری شد که شب موندیم خونه ی حاج بابای ال ای جونم و اسرا و اسما و مبین به همراه مهنا دختر عمه نازنین ال ای تا می تونستند تو حیاط بازی کردند .
صبح فرداش از خانواده بسیار بسیار خونگرم و نازنین رجبی خدا حافظی کردیم و رفتیم بازار مرزی جلفا و یکی دوساعت بازار رو گشتیم قیمتها نسبت به سال قبل خییییییییییلی بالا رفته بود و ما فقط یک کمی خرت و پرت برای بچه ها گرفتیم .مقصد بعدی ما شهر زیبای ارومیه بود. دایی توحید ودایی فرهاد چون مرخصی نداشتند از ماجدا شدند و مسیر تبریز و اردبیل انتخاب کردند و طبق برنامه خاله پری اینا با ما همراه شدند و رفتیم به طرف ارومیه بین راه در شهر زیبای خوی چادر زدیم و ناهار ی را که مادر شوهر خاله پری زحمتش رو کشیده بودند رو نوش جان کردیم
و بعد رفتیم مقبره شمس تبریزی.
نزدیک غروب بود رسیدیم ارومیه شهر زیبا ی ارومیه در شب با چراغهای رنگ و ارنگ بسیار زیباتر دیده می شد مخصوصا سفره هفت سینی که جلوی ساختمان شهرداری گذاشته بودند زیبایی میدان رو دو چندان کرده بود چندین بار از جلوش رد شدیم هر بار به بابایی گفتم اینجا وایسا یه عکس بگیریم گفت بزار یه جا ساکن بشیم بعد میارمتون ,که نشد. راست هم می گفت بیچاره بابایی داشت دنبال ادرس اسکان فرهنگیان بود و من هوس عکس گرفتن به سرم زده بود .
بالا خره بعد از کلی رفت و امد در یکی از مدرسه های خوب شهر ارومیه اتاق گرفتیم (خیابان حکیم نظامی مدرسه مرضیه) جای خیلی خوب و راحتی بود. وسایلمونو گذاشتیم و رفتیم تو شهر گشت زدیم و بعد از برگشت شام درست کردیم و خوردیم شیرین زبونی ها وشیرین کاریهای ال ای واسماواسرا شیرینی سفرمون رو دو چندان می کرد .
صبح رفتیم موزه اثار باستانی و موزه ساعت و موزه مردم شناسی در ارومیه.
قرار بود یه شب دیگه هم ارومیه باشیم اما نمیدونم دو تا باجناق چطور شد یهو تصمیم گرفتند بریم پیرانشهر این بود که تا ظهر بعضی جاهای دیدنی رو دیدیم و برای اینکه پول اتاقمون هدر نره ناهار درست کردیم و خوردیم و بعد اتاقمون رو تحویل دادیم و بعدبه طرف پیرانشهر حرکت کردیم تا اونجا 146 کیلومتر فاصله بود بین راه در شهر اشنویه توقف کوتاه داشتیم حوالی غروب رسیدیم پیرانشهر و اولین کاری که کردیم رفتیم ستاد اسکان فرهنگیان و اتاق گرفتیم (مدرسه شهدای هفت تیر).پیرانشهر شهر کوچیک و زیبایی است و به راحتی مدرسه مورد نظر رو پیدا کردیم .وسایلمون رو گذاشتیم و برگشتیم تو شهر گشتیم .اسرا و اسما و ال ای با دیدن مردم این شهر با لباس های کردی خیلی متعجب شده بودند اسمایی همش می پرسید مامان این اقا ها چرا با لباس راحتی بیرون اومدن؟چرا شلوار لی نپوشیدن؟؟؟؟؟
رفتیم بازارچه مرزی پیرانشهر پاساژ مادو پاساژ پیرانشهر و دوسه تا پاساژ دیگر روهم رفتیم قیمتها نسبت به بازار جلفا خیلی خوب بود . برای اسرا یه لباس خوشگل با پول عیدی خودش گرفتم
برای اسما هم بابایی اسکوتر گرفت و خاله پری هم یه پیراهن تابستانی خوشگل البته یکی هم برای ال ای گرفته بود
هوا خیلی سرد بود و باد سرد برفهای کوههای اطراف رو همراه با سوز سرما به صورتمان می زد شب تو مدرسه خوابیدیم و صبح زود وسایلمونو جمع کردیم و به طرف مهاباد جرکت کردیم مسیر جلدیان و مهاباد پر از پاسگاه های مرزی با حفاظ های محکم هستش و قسمتهایی که با سیم خاردار حفاظ شده بودند بابایی می گفت این مناطق تو جنگ در گیر بودند و احتمال اینکه مین پشت سیم خاردار ها باشه زیاده منم همش میترسیدم .....
مهاباد شهر بسیار شیک و زیبایی است و اثار تاریخی بسیار زیادی دارد
کاش وقت بیشتر ی داشتیم و همه جاهای دیدنی این شهر رو می دیدیم اما مرخصی خاله پری و عمو یدی تموم می شد و باید هفتم تو اداره هاشون بودند بنابراین وقت زیادی نداشتیم از خونمون هم کیلومترها دور بودیم 5 روز بود که تو سفر بودیم بچه دیگه تو ماشین اذیت می کردند این بود که گشتی تو پاساژ هازدیم و بعد از مرور نقشه تصمیم گرفتیم جایی بریم که در مسیر مهاباد میاندواب باشد و یک تالاب زیبایی که در مسیر راهمون بودو دخمه سنگی را انتخاب کردیم.اینجا متاسفانه عکس تکی یا دونفره ازکوچولوهاندارم که بذارم.
در پارکی در شهر میاندواب چادر زدیم و ناهار درست کردیم و خوردیم
زرینه رود و سیمینه رود رو هم دیدیم
سه تا دختر خاله در کنار سیمینه رود وپل روی آن
بعد از میاندواب رفتیم بناب و تبریز_ سراب_ نیر و اردبیل در فاصله این شهرها برای چای و عصرانه و کمی استراحت توقف داشتیم .
ساعت یازده ونیم شب بود رسیدیم خونه خاله پری دو روز هم اونجا بودیم و بعد همراه عمه اینا برگشتیم خونمون.
جلفا که بودیم تو پارک نزدیک بازار روس نوازندگان محلی در حال اجرای برنامه تکم بودند و من و اسرا و اسما محو تماشای اون بودیم خیلی جالب بود کوشیمو دادم به خاله ندا و گفتم فیلم بگیره همین لحظه اسما میره طرف سرسره ها Uیک لحظه دیدم اسما کنارم نیست باور کنین یه حالی شدم که نمیتونم بیان کنم انگار یه سماور پر اب جوش رو سرم ریخته باشند بلند بلند اسما رو صدا می زدم و به اسرا گفتم هم اینجا بمون اگه بر کشت تو رو ببینه و خاله ندا با دیدن دست پاچگی من گفت نگران نباش حتما رفته پیش وسایل بازی ....و خدا روشکر که اونجا بود وقتی اومد پیشم تازه متوجه شده بودم که گم شده با گریه می گفت مامان چرا نیومدی پیش من ?
دوستای گلم ببخشین که خیلی طولانی شد.برای شما وخودمون آرزوی روزهای خوش وبرای خانواده هامون خوشبختی وسلامتی روح وروان آرزومندم.برای فرشته های کوچیکمون سلامتی شونو از خدای مهربونمون میخوام.آرزو میکنم همه بچه ها از یک خانواده سالم وسلامت برخوردار باشن چون واقعا حقشونه.