زیباترین شب
سلام !
سلام ای دل نورانی خورشید، ای نگاه آبی آسمان، ای شکوه آفرینش!
سلام ای وسیع جاری، ای پهنه نور باران، ای طراوت بی کران
روزت به خیر باد
دخترای گلم و دوستای مهربونم !روز پنجشنبه 13 بهمن برای خیلی ها یک روز سرد وبرفی بود که بیشتر مردم بخاطر برف زیاد وسردی هوا حوصله نداشتن از خونشون بیرون بیان.اما برای من بهترین روز زندگییم بود.روزی که خوشی اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم. به دو دلیل: یکی اینکه اون روز المیرا دختر خواهربزرگم وبه قول اسمایی خاله الی به دوران تجردش خاتمه داد وبه عقد یه گل پسری از شهر ودیار خودمون دراومد که همین جا به هردوشون تبریک میگم.
واما دلیل دوم این بود که همون روز جشن ,آبجیم شام درست کرد و همه آبجی ها وداداشها وعروسها و دامادها به همراه بچه هاشون همه دور هم بودیم .جاتون خالی چهارتا خواهریم وپنج تا داداش که جز داداش آخری ,همه هم متاهل!.حالا با مخلفات حساب کنین ببینین چند نفر بودیم.همه هم اهل بگو بخند! آخ چه شبی بود.وقتی بعد شام همه رفتن,چهارتا خواهر تصمیم گرفتیم یه کمی خونه آبجی رو مرتب کنیم وبعد بریم خونه پدریمون,وچون هرکدوممون تو جاهای مختلف استان هستیم خیلی به ندرت پیش میاد که هر چهارتامون تو یه جمع کنار هم باشیم.بنابراین مادر جونمون هم ازمون قول گرفتن که موقع خواب حتما بریم اونجا.
اون شب چهار خواهر و سه خواهر زاده (الی وندا وکوثر)تا صبح نخوابیدیم .گذشت زمان برامون نامحسوس بود گرم بگو بخند بودیم که گفتم زنگ بزنم داداش کوچیکه بیاد دنبالمونکه دیدم اسرا و اسما خوابیدن نگاه به ساعت کردم دیدم 3/5 شبه گفتم بیخیال فردا جمعه اس فردا میریم واز دل مامان درمیاریم تا ساعت 6/5صبح گفتیم وخندیدیم وخواهرانه درد دل کردیم .آخرین باری که شب و با اونا بودم زمان تولد اسما بود .برا همین برام خیلی جالب بود و خیلی بهمون خوش گذشت.
برای همه دوستام آرزوی روزهای خوش وخرم دارم.وبرای فرشته های کوچکمون آرزوی سلامتی دارم.