گردش یک روز شیرین....
سلام !سلام به دوستای گل خودم,با اینکه دنیایی که اینجا برا خودمون داریم دنیای مجازی هستش اما به اندازه دوستان دنیای حقیقی دوستون دارم و دلم براتون تنگ میشه!اینو تو این چند روزی که اینترنتم مشکل داشت بیشتر از قبل حس کردم.
وسلام به گل دخترای خوشگل خودم .
راستش این چند وقت که هیچی تو دفتر خاطرات شیطون بلاها ننوشتم ,کلی خبر دارم اما نمیدونم از کجا شروع کنم.
پس گلای من اول از خرید عیدبگم:اون یکی هفته که شیفت صبح بودیم روز چهارشنبه ش مرخصی گرفتم ورفتیم اردبیل وروز بعدش هم همراه خاله پری و زندایی مریم رفتیم آستارا,دست بابایی و عمو یدی درد نکنه که بردنمون اونجا ,یه کم از اردبیل خرید کرده بودم ولی تو آستاراکاملش کردم و کلی خرید کردم البته همش برای فسقلیا
مبارکتون باشه عزیزای من,من وبابا جون همیشه دوست داریم بهترینها رو براتون فراهم کنیم.
واما خبر دوم:بابایی آچار فرانسه ما که یه زمانی مدرک جوشکاری از فنی حرفه ای گرفته بود اما بدلیل درس ودانشگاه کنار گذاشته بود.چند روز پیش خواست خودشو و علم جوشکاریشو عملا محک بزنه وببینه چیزی یادش مونده یا نه.......بله دو تا تاب خوشگل واسه گل دخترام درست کردهوا هم که کم کم داره خوب میشه پس تو حیاط کلی کیف میکنن با تاب بازی.بازم دست گلت درد نکنه بابا جون.
خبر سوم هم که:دیروز 13 اسفند بدلیل انتخابات روز قبلش مدرسه ها تعطیل اعلام شد وما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم هواخوری ویه سری هم به عمه جون اسرا واسما زدیم تو روستای اونا به بچه ها خیییییییییییییلی خوش میگذره !میگین چراااااااااااااااا؟
چووووووووووووووون:
رفتیم اطراف یه گشتی بزنیم اما باد شدید خارج از روستا مجبورمون کرد زود بیایم خونه عمه .در راه برگشت یه خانمی داشت نان تازه درست میکرد که به ما هم تعارف کرد منم که از خدا خواسته ....
اسرا با سنگهایی که از اطراف رودخانه جمع کرده بود کار دستی درست کرد
وقتی رسیدیم خونه عمه دیدیم که یه بره کوچولوی ناز دیگه هم دنیا اومده.دخترام اینقدر ذوق کرده بودن که نگوووووووووووووو
خلاصه زندگی تو روستا با اینکه خییییییییییییییییییییییییییلی سخته اما شیرین هم هست.
بقیه عکسا رو میذارم ادامه مطلب اگه دوست داشتین ببینین .ممنونم ودوستون دارم.
اینجا خروجی شهر آستارا:بچه ها داشتن مرغابی های تالاب رو نگاه میکردن که من صداشون کردم.
اطراف روستای عمه اینا
همیشه خوش باشین گلهای من.