مسافرت در خرداد 91
سلام به دو ستای گل خودم وسلام به قند عسلای مامان وبابا
دوستای عزیزم ودختر جونای مامانی خواهش میکنم این مامان خانم تنبل رو خودتون به بزرگی خودتون ببخشین راستش فکر میکردم وقتی مدرسه تموم شد وقت آزاد زیادی خواهم داشت کلی برنامه برای خودم داشتم اما مثل اینکه همش خیال بود و زمان میبره تا تبدیل به واقعیت بشه.....
یه چیز دیگه:تو تابستونا وایام تعطیل انقدر مشغول شوهر داری وبچه داری وخونه داری وهمه چی داری هستم که بعضی وقتها متوجه گذر زمان نمیشم,مثلااینکه اگه بخوام بدونم چند شنبه ست و چندم ماهه ,حتما باید برم سراغ تقویم ....باور کنین یه بار زنگ زدم اداره آبجی پری(مامان ال آی جون)یه آقایی از اونور جواب داد که ایشون نیستن,هول هولکی به موبایلش زنگ زدم .تا جواب بده فکرم هزار راه رفت :نکنه مریض شده یا خدای نکرده ال آی جون طوریش شده .چرا اداره نرفته و.....آبجی که خواب آلود جوابمو داد گفتم اداره چرا نرفتی؟؟؟؟گفت مثل اینکه امروز جمعه س هاااااااااااااااا تا اینو شنیدم از خنده وخجالت مردم.
عرض کنم خدمتون:صبح جمعه 19 خرداد باروبندیلمونو بستیم و راهی دیار اردبیل شدیم.هنوز ساعت 12 نشده بود که رسیدیم خونه عمه جون ,ناهارو که خوردیم بابایی با آبجی جونش خداحافظی کرد و ما رو برد خونه خاله پری جون
و چون نمیتونست زیاد بمونه بعد دوسه ساعت برگشت خونمون.
تواین مدت یه هفته ای که خونه آبجیم بودیم خیلی به هممون خوش گذشت.اسرا واسما و ال آی کلیییییییی باهم بازی کردن .روزاول بعد تعطیلی اداره خاله پری و عمو جون رفتیم به شهر توریستی سرعین و آبگرم معدنی "قهوه سویی",لباس شنا ورداشته بودم ولی مجبور شدم نفری یه جلیقه نجات هم برا بچه ها بگیرم چون عمق آب استخر هاشون زیاد بود......
سه تا فسقلی مگه از آب بیرون میومدن.خلاصه شب ساعت11ونیم رسیدیم خونه و از شدت خستگی من یکی که مثل جنازه افتادم ولی کلا خیلی خوب بود. دستشون درد نکنه.
روز بعدش برای ناهار عمه جون دعوتمون کرد و شب رو هم موندیم فرداش باهم رفتیم منطقه ییلاقی "سردابه"ایندفه چون هوا سرد بود آستخر نرفتیم و بیشتر تر جیح دادم از طبیعت زیبا ی او نجا لذت ببرم.
سردابه طبیعتی زیبا و بی نظیر داره و در ضمن تو اون منطقه همه جور گیاه دارویی پیدا میشه.
این عکس آبگرم معدنی سردابه از بالای کوه مجاور(مردم تا اون بالا برسم و عکس بگیرم هنوز هم پام درد داره)
آبشار زیبای سردابه ومنطقه سر سبزییلاقی با هوای بسیار خنک وگلهای رنگارنگ وبخصوص وجود گیاهان دارویی وخیلی زیبایی های دیگری که وجود داشت باعث شادی بیش از حد گل دخترام شده بود و من بخاطر شاد بودن اونها کلی ذوق میکردم.
اینبار هم بچه ها اصرار کردن که زیاد بمونیم اما رفته رفته هوا سردتر میشد ومن برای بچه ها لباس گرم نداشتم بنابراین قبل از تاریکی هوا برگشتیم.
بقیه روزها بعد از اداره خاله پری یا پارک میرفتیم یا بازار.یه شب هم شام مهمون دایی توحید جوووون و زندایی مریم بودیم که خیلی عالی بودودستشون درد نکنه.
قرارمون با بابا جون جمعه بعدی بود یعنی 26 خرداد.وباباجون به سبب دلتنگی فراوان درست ساعت 8ونیم صبح جمعه 26 خرداد بهم زنگ زد که برا صبحونتون نون گرفتین یا من بگیرم ,چه سورپریز جالبیییییییییییی...ومن زود ی به اهل خانه خبر دادم که خواب بسه بلن شین برا مون مهمون اومد.طفلی بابایی ساعت 5صبح از خونه زده بود بیرون.
اونروز هم ناهار درست کردیم و رفتیم منطقه بولاغلار در شهر نیر و بچه ها باز کلی آب بازی کردن ولی آبش خیلی سرد بود ومن همش دلشوره داشتم که نکنه مریض بشن که خدا رو شکر به خیر گذشت.
خیلی طولانی شد ببخشین دیگه تازه کلی فاکتور گرفتماااااااااا
چند تا عکس میذارم "ادامه مطلب"شما که تا اینجا زحمت کشیدین و اومدین اونارو هم ببینین.
ممنونم و دوستون دارمممممممممم.
اسرا و اسما به خاطر پیدا کردن گل لاله نارنجی رنگ کلی ذوق کردن
اسما یی داره از این گیاه دارویی جمع میکنه که برا زمستونمون ذخیره کنیم. برای عفونت و دل پیچه خیلی خوبه.
اینم اسرا و اسما و محمد(پسر عمه)در حال جمع کردن گیاه دارویی.
خسته نباشین.