کوچولوهای بامزه خونه ما
سلام به دوستای گلم وسلام به دخترجونای ناز وخوشگل مامانی
تابستون که میشه مامانی نمیتونه خوشحالی بی حد وحصرش و از کسی پنهون کنه.دلیلش هم معلومه :دیگه بیشتر میتونه به کوچولوهاش برسه وبیشتر براشون وقت بزاره.
البته امسال بخاطر تحولی که بقول اون بالاییها تو آموزش وپرورش بوجود اومده تابستون برامون دوره گذاشتن اونم طولانیییییییییطبق برنامه ریزی مدیر مدرسه من انشالله مهر امسال میرم کلاس ششم تدریس کنم وبنابراین از اول مرداد دوره دارم. بچه ها بازی رو دوست دارن وبیشتر هم تو بازیهاشون ادای بزرگترها رو در میارن یعنی در واقع وارد دنیای بزرگترها میشن ودرهمین بازیهاست که شخصیت بچه ها شکل میگیره ....
بقیه در ادامه.......
بچه ها بازی رو دوست دارن وبیشتر هم تو بازیهاشون ادای بزرگترها رو در میارن یعنی در واقع وارد دنیای بزرگترها میشن ودرهمین بازیهاست که شخصیت بچه ها شکل میگیره
من ودخترام هر روز ساعتها با هم بازی میکنیم.چه عشقی میکنن بچه ها....اصلا هم خسته نمیشن هزار ماشالله.ولی من که نمیتونم , بعضی وقتها که دیگه حوصله م نمیکشه بهونه میارم والفرارررررررررررررر
دیروز بهشون پیشنهاد دادم خودشون تو اتاق بازی کنن تا من برای ناهارشون ماکارونی درست کنم.اسرا که ماکارونی خیلی دوس داره سریع گفت راس میگه مامان بریم دوتایی معلم بازی کنیم.
منم بن بن بن اسما رو دادمو به اسرا گفتم حین بازی از این تصاویر استفاده کن وخودم برگشتم آشپزخونه
گرم کارم بودم که دیدم صداشون میاد اسرا خانم معلم کلاس داشت درس میداد:بگو:ریشه –ساقه –برگ –گل
واسما تنها دانش آموز کلاس هم بادقت به حرفهای خانم معلمش گوش میداد وتکرار میکرد:ییشه –ساقه –بیگ-گل
(اسما هنوزم "ر"رو"ی"میگه)خانم معلم هم گیر داده بود باید "ر"هارو درست تلفط کنی............ ....................دیدم نزدیکه دعواشون بشه ...
آروم وبه سبک اداری در زدم ,خانم معلم اسرا درکلاس یعنی اتاق رو بازکردن ,گفتم از اداره اومدم برای باز دید کلاستون..
اجازه هست از بچه ها در بپرسم....
(الهی قربونش برم دخترم چه معلم فعالی هم هست عکس یه گل رو کشیده بود و موضوع درسش هم قسمتهای مختلف یک گیاه بود ازکتاب علوم سوم ابتدایی که من از بچه ها برای اسرا گرفته بودم که مثلا طول تابستون باهاش کارکنم)
خلاصه اسما جون با اون شیرین زبونیش به سوالهاخوب جواب داد ومن براش مثلا یه جایزه دادم.
دوباره برگشتم اشپز خونه دو باره صداشون میومد :ریشه –ییشه ,نه آبجی دوباره بگو ریشه.......بازصداشون بالا گرفت
دیگه اسما به معلمش گوش نمیداد اونطور که داد زدنهای اسرا نشون میداد داشت با جایزه ش بازی میکرد ....وایندفعه اسرا محکم وقاطع گفت:دانش آموز اسما تو دیگه اخراجی من بمیرم هم به تو درس نمیدم.اسما که تازه به عمق فاجعه پی برده بود اشک ریزان اومد پیش من که مامانی آبجی منو اخراج کرده ......دوباره پادر میونی کردم وبه اسرا توصیه کردم زیاد عصبانی نشه..بهش گفتم:دختر نازم نمیشه که بخاطر یه اشتباه یه نفر رو از بازی اخراج کرد وبه اسما هم گفتم که ادم باید همیشه به حرف بزرگتر ایی مثل مامان وبابا ومعلم ومخصوصا آبجی جونش....خوب گوش کنه واونهارو اذیت نکنه.
قضیه بایه آشتی جانانه و خواهرانه تموم شد ورفتیم سر وقت ماکارونی. من پست بدون عکس دوس ندارم بنابراین اینم چندتا عکس از جون جونای مامانی :
مال دو هفته پیشه رفته بودیم روستای عمه توت بیاریم و خشکش کنیم.
اسرا و اسما در کنار چشمه اب کهریز اسرا در باغ توت عمه اینا دخترام دارن توت جمع میکنن که مامانشون براشون خشک کنه
اینم اسرا خانم که عاشق عکسای تکی خودشه
خداجونم این دوتا وروجک خوشمزه خونمونو به تو میسپارم خودت مواظب همه وروجکهای خوشمزه همه خونه ها باش
خسته نباشین و دوستون دارم.