باز باران,باترانه.......
سلام!سلام به گلهای خوشبوی زندگی مامان و بابا و یه سلام گرم تو این هوای سرد پاییزی تقدیم به دوستای گل خودم.
نازگلای من !الان چند روزه که همش بارون میاد وهوا خیییییییییلی سرد شده !آخ که چه بارونی میاد اونم بی وقفه!هر وقت اینجوری بارون میاد یاد دوران دانشجوییم می افتم ,آخه من تویکی از شهر های زیبای شمال دانشجو بودم,اونجا خوب, زیاد بارون میاد وهر وقت هم بارون میومد,من وافسانه(بچه لاهیجان)ومژگان(از کرمان) که دوست وهم اتاقیم بودن چتر هامونو ور میداشتیم ومیزدیم بیرون وزیر بارون قدم میزدم ....یادش بخیر چه روزایی داشتیم.اینقدر بیرون میموندیم وبارونو تماشا میکردیم که باوجود چترهامون همه مون خیس آب میشدیم .خنده دار ترش اینه که وقتی میومدیم خوابگاه همه بهمون میگفتند:بخدا شما سه تا دیوونه این!!!!!!!!!! الان که فکرشو میکنم میبینم بد هم نمیگفتنا ولی خوب دیگه اون دیوونه بازیها الان جزو بهترین خاطراتمونه .خلاصه به قول حمیرا:خاطرات شمال محال یادم بره.......
اول هفته بود که خاله ندا زنگ زد وگفت که خیلی دلم تنگ شده ,گفتم هنوز یه ماه نیس رفتی خوابگاه خیلی دلتنگی پاشو بیا خونتون,گفت خاله نمی تونم تا چهارشنبه کلاس دارم وکلی بهونه آورد .این شد که ما رفتیم دیدن خاله نداو......اینو بگم که خاله ندا دختر خاله وروجکای منه که تو یه شهر دیگه که دوساعتی باهامون فاصله داره مترجمی زبان میخونه.ودخترام خیلی دوسش دارن.ازقضای روزگار اونروز هوا خیلی خوب بود.ناهارو باهم تو پارک خوردیم بعد ندا زنگ زد ودوستاش همه اومدن,ده بیست تا دختر دانشجو بودن از شهرهای مختلف,گلی بگو وبخند داشتیم جاتون خالی خییییلی خوش گذشت.
اینم چند تا عکس از دخترام که مال اونروزه
خدا جونم مواظب همه ی فرشته های کوچلو باش.