ناز دخترای مامانی...
سلام !سلام به گلهای خوشبوی زندگی مامان وبابا وسلام به شمادوست خوبی که به خونه خاطرات دخترام اومدی
بچه هاخیلی نازومعصومندو در عین معصومیتشون خیلی هم بامحبت اند. دخترای من هم همینطور همدیگرروخیلی دوست دارن خیلی خوشحالم خدا کنه همیشه نسبت به هم با محبت باشن!
مثلا ًوقتی می گم اسرا دخترم امروز چی خوندین؟ کتاباتو بیارببینم، یا مثلا میگم دخترم بیارمشقتوبنویس, اسماقاطعانه میگه نه!!! چیکارش داری آبجی منه ! از صبح پیش تو بود الان دیگه باید با من بازی کنه
میگم پس درسش چی،آخه خانم معلم دعواش میکنه هاااااااا زود برمی گرده به آبجی ش میگه دیگه نرو مدرسه باشهههههههههه،میگم نهههههههههه اینجوری نگواگه آبجی مدرسه نره هیچی یادنمیگیره! واسراهم حرف منوتاییدمی کنه واونوقت بایه نگاه به اسرا میگه باشهههه آبجی حالابازی کنیم فردابرومدرسه...
الهی من قربونت برم....
من واسراکه ازمدرسه میایم خودم عمدا ً کلیدنمی اندازم زنگ خونه رو می زنم که اسمابیاد دم در...!بدوبدو میاد درو باز میکنه واسراروبغل می کنه وهمدیگروبوس بارون می کنندو باهم می رن خونه... میگم اسمایی سلام، مامانی هم اومده ها........
انگارنه انگار که منو دیده! میگه: آبجی خسته ای بشین جورابتودربیارم......بعد ....تازه یادش میاد مامانی هم وجود داره....
اسمامعمولادرطول روز دوسه ساعتی می خوابه واونوقت نوبت اسراخانم ودلتنگی هاشه...
هی میادومیره میگه مامانی !پس این آبجی من کی بیدارمیشه ؟دلم گرفت...
راست هم میگه وقتی اسما خوابه خونمون سوت وکوره انگارهیچ کسی توخونه نیست وبعضی وقتا هم دوراز چشم من اسماروبیدار می کنه........
تو مدرسه اسرا هرچی که براخودش میخره باید یدونش هم برااسمابخره وبیاره خونه.....
خداکنه همیشه همینجوری باهم مهربون باشید گلای من...واینم چند تا عکس خوشگل ازنازدونه هام...
وگلهای من...