اسرا واسما...
سلام!سلام به نازدخترای مامانی,وسلام به دوستای گلی که هیچوقت مارو تنها نمیذارن.
امروز بعد یکی دو هفته تنبلی دوباره اومدمممممممم,
دخترای ناناز مامانی اومدم بعضی کارا وشیطونیاتونوبراتون یادداشت کنم تا وقتی خودتون بزرگ شدین وتونستین بخونین,بفهمین چه وروجک هایی بودین!!!!
اسمایی داره زور میگه.....
چندروزپیش رفته بودیم بازار مرزی,چیز خاصی نمیخواستم بخرم,بعد کلی گشت وگذار وچندقلم خرید,اسما خانوم,طبق معمول جلوی یه اسباب بازی فروشی متوقف شدن!بعله ده بیست تا یی انتخاب کردن امابه اصرار من مجبورشدن فقط یکیشو انتخاب کنن واونی که بیشتر از همه دوستش داشت یه اسب بالداربودکه راه میرفت وبالهاشم بهم میزد.اسرای گلم هم از همون اول یه بز خوشگل انتخاب کرده بود.خریدیم وبرگشتیم خونمون,دوسه ساعت اول اسما همش پز خوندن وراه رفتن اسبش رو میدادوهی میگفت:آبجی ببین اسب من میخواد پرواز هم بکنه اما بز تو هیچ کاری نمیکنه.....
هنوز شب نشده بود که اومد پیش اسرا وشروع به چرب زبونی کرد:میگم آبجی جون! من کوچولوهستم دیگه هنوز که بزرگ نشدم,یه وقت من بالهای اسبم رو میشکنم اونوقت مامانی دعوام میکنه!من گریه میکنم وتوهم ناراحت میشی پس بیا اسب وبز رو عوض کنیم.
اسراجونم توهم که ساده وبی کلک,زود گول تبلیغات وشیرین زبونیای اسما کوچولو رو خوردی واسباب بازیتونو عوض کردین.......
واون شب هرکدومتون بااسباب بازی خودتون بازی کردین!!!!!
واما فردا
اسما کوچولو این دفعه اومد پیش بابایی وشروع کرد:بابا جون آبجی دیگه بزرگ شده,اون دیگه باسواده ومدرسه میره ,اگه با اسباب بازی بازی کنه مشقاشو نمینویسه هاااااااااااااا
بابایی که خودش حدس زده بود چه کاسه ای زیر نیم کاسه اس گفت :خوووووووب ؟
اسمایی :خوب میخوا م بز هم مال من باشه!!!!!!!
اینقدر حرف زدم تا قانعش کنم که بز مال اسرا جونه اما تو کتش نرفت آخر سر اسرا کوتاه اومد وگفت مامان راس میگه من نمیخوام ,من درس دارم.خوب چیکار کنیم ازپس این وروجک نمیتونیم بربیایم دیگهههههههه!!!!
واین دفعه اسرا.....
اسرا قراره هفته دیگه مبصر کلاسشون بشه.برای همین هم توخونه همش داره تمرین میکنه....
درست بشین!حرف نزن اسمتو مینویسم به خانوم میدماااااااااا اینا جملاتیه که تا اسما میخواد شلوغ کنه اسرا میگه.
دیشب غرق بازی بودین ونفهمیدین چقدر به کاراتون و بازیهاتون خندیدم ...اسما یه جانشسته بود واسرا جونم هم همش میگفت :تکون بخوری جلو اسمت یه ضرب میذارم ومیدم به خانوم....اسمایی هم التماس میکرد ومیگفت من که حرفی نزدم !!!!!
وبلاخره من پادرمیونی کردم که اسرا اسم اسما رو از لیست شلوغها حذف کنه.
میگم هفته دیگه که اسرا مبصر کلاسشون هست خدا بداد ما برسه فک کنم خونمون حکومت نظامی بشه!!!!
شب یلدا نزدیکه پس آرزو میکنم:
همه لحظه های پایانی پاییزتون ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ ..و یلداتون مبارک
البته یلدا تو خونه ما یاد آور یه اتفاق مهم توو زندگی من وبابایی هم هست! بله شب یلدا من وبابایی زندگیمونو زیر یه سقف شروع کردیم!