ناگفته های نوروز 91....
سلام دوستان !
بازم حلول سال نو و فرا رسیدن بهار پر نشاط رو به همه شما دوستان عزیز و خانواده های محترمتون تبریک میگم.
بهار آغاز زندگی دوباره طبیعت است و این آغاز جلوه ای از قدرت خداوند سبحان است . امیدوارم بیش از پیش دلهای ما با عشق ، محبت و دوستی نسبت به یکدیگر آراسته گردد.
وسلام به دخترهای ناز و مهربونم !
امیدوارم در سال جدید هم چون طبیعت سر سبز و شاداب باشید و روز هایتان پر از شادی و نشاط باشه.
دردانه های من آیا می دانید که هر فصلی از زندگی آغاز تجربه ای جدید است . سعی کنید آغازی پر انرژی به سوی موفقیت داشته باشید .
اسرا و اسمای عزیز ! اینایی که می نویسم بیشتر خاطرات خودمه و لی خب شما هم تو هر لحظه ش بودین پس میشه گفت : خاطرات شماهم هستن می نویسم تا بعدآً باهم بخونید .-
لطفاً به ادامه مطلب برین>>>>>>
خاطرات نوروز 91.....
روز اول فروردین بعد از سال تحویل رفتیم خونه عمه که نزدیک خونمون هستن ، تا عید رو بهشون تبریک بگیم .بعد رفتیم خونه خاله عالیه ، اونجا دیدم یه سیاهی لشکر ترکیبی از داداشها و زن داداشها و خاله فریده اومدن عید دیدنی ،گفتم از اینجا پاشین بریم خونه ما که داداش صالحم گفت : رفته بودیم خونه خودتون ، تشریف نداشتین ...
پس ما هم همراه اونا شدیم .
شدیم 5 ماشین و برای عید دیدنی خونه بزرگترها رفتیم .بعدش از اونا جدا شدیم و رفتیم دیار بابابزرگتون !
خونه بابا بزرگ دوساعتی با ما فاصله داره . به هر سختی بود رفتیم و با بابا بزرگ هم عید دیدنی کردیم حالا بماند که توی جاده خاکی که با نزولات آسمانی تبدیل به جاده گلی شده بود ، ماشینمون گیر کرد و دو ساعتی منتظر موندیم که از روستای دیگه تراکتور بیاد و مارو نجات بده .
روز دوم رفتیم خونه مامان خودم و به خونه خاله ها و داییها و سر زدیم .
اونجا با بچه ها گرم بازی بودین و از شمردن عیدی هاتون شور و شعف خاصی داشتین .
شبش که اومدیم خونه ، برامون مهمون اومد . عمه که تو اردبیل زندگی میکنه برای تعطیلات اومده بود خونه ما.... و تا 11 فروردین خونه ما بودن و کلی به شما خوش گذشت چون با بچه های عمه بازی میکردین و
توی این فاصله خاله پری اومد خونه پدریمون و 11 فروردین برای ال آی کوچولو یه جشن تولد شادو با حال گرفت .
تولدت مبارک گلم .. ایشالا 120 ساله بشی . راستی برای دیدن عکس تولد ال آی جون اینجا رو کلیک کنید .http://elay11.niniweblog.com
روز 13 به در هم رفتیم باغ بابا جون / خیلی خیلی خوش گذشت . اسرا جون همراه باباش رفته بود بالای تپه بزرگی که روبروی باغ بابا بود و اینقدر ذوق کرده بود که هنوز هم هر یک ساعت یه بار میگه مامانی دیدی من تا کجا رفته بودم !!!!!!!!!!!!!!!!!! شکوفه های درخت بادام باغ بابا جوووووووووون
گل دخترای من در کنار درخت زرد آلو اسرا جونم کلی باد بادک بازی کرد..... کلی هم با دوربین اطراف رو دید زد.... اسما جون هم با اون شال کمرش کلی شیرین کاری کرد