دلیل این همه کم کاری
سلام به نوگلای بوستان زندگیمون!
ویه سلام گرم تواین روز سرد وبرفی تقدیم به دوستایی که به خونه خاطرات گل دخترام اومدن .
عزیزای مامان یه چندوقتی بود که حال خوشی نداشتن ومن وبابایی دیگه نمیدونستیم , چیکار باید بکنیم!
با اینکه خودمون هم مریض بودیم ولی ناراحتی وبیماری اسرا و اسماباعث شده بود که خودمونو فراموش کنیم.این وسط بیشتردلم برای بابایی میسوخت ,بااون حالش شده بود راننده آژانس وبه نوبت ما رو میبرد دکتر بعدش هم تو خونه مریض داری میکرد.ممنونم بابایی مهربون.خداسایه تو از سر ما کم نکنه.
.اسمای گل من ,قربون اون شجاعتت برم که موقع وصل سرم , تا گفتم چشاتو ببند دردش زیاد نیست ,چشاتو بستی واصلا هم گریه نکردی!
واین هم اسرای عزیزم زیر سرم
مامانی فداتون امیدوارم دیگه هیچوقت اینجوری سخت مریض نشین.
خدای من!ای خدای مهربون خودت مواظب همه فرشته های کوچولو باش.