بهترین هدیه من...
سلام به دوستای نازم و آتیش پاره های خونمون!
سه شنبه 12 اردی بهشت (روز معلم )بعد از مدرسه رفتیم باغ باباجون.آخرین بار سیزده رو همونجا بدر کرده بودیم .تقریبا یک ماهی میشد که اونطرفها نرفته بودم.راستش از شما چه پنهون کمی بیشتر از خییییییییییلی زیاد از اون باغ میترسم.چند بار باباجون عکس مارهایی رو که تو اون منطقه کشته بود رو تو گوشیش برام سوغات آورده بود, که نشونم بده چقدر زرنگه ,وبا این کار ش منو از اون منطقه زیبا ترسوند . طوریکه فکر کنم دیگه اونورا آفتابی نشم.
بالاخره اگر مسئله مار رو ندید بگیریم( که جزو محالاته )طبیعت زیبایی داره وبچه ها بادیدن سرسبزی و گلهای رنگارنگ کلی ذوق میکنن
پس از چند ساعت باتلاش خواهرانه یک دسته گل زیبا درست شد
وفرشته های با محبت من این دسته گل زیبا رو به مناسبت روز معلم به مامانشون که دیوانه وار دوسشون داره هدیه دادن.واین بهترین هدیه ای بود که تا حالا گرفتم.
چشمام پر از اشک شد و با صدای بغض آلود فقط تونستم بگم:دوستون دارم
چند تا عکس دیگه تو ادامه مطلب میذارم خوشحال میشم ببینین....
حوضی که آبش از چاه عمیق تامین میشه وبرای آبیاری باغ استفاده میشه
واینم اسما جون در مدرسه آبجی اسرا (ای وای آبجی زنگ ورزش کشف حجاب کرده)