آخ جوووووووووون بارووووووووون....
سلام دوستای نازنینم وسلام به دختر کوچولوهای شیرین مثل عسل مامانی.
الان که دارم مینویسم صبح جمعه 9 تیر ماهه ومن جلوی پنجره نشستم و دارم به صدای بارون گوش میدم .بعععععععععععععله بارون میاد اونم چه باااااااااااااااااااارونی,آدم کلی کیف میکنه..............
روزای بارونی قطره های بارون رو بشمار
اگه بند اومد روی رفاقت من حساب کن ، نه کم میاد و نه بند میاد . . .
به نظر من بارون بهترین نعمت خداست با اینکه حیاطمونو که دیروز آخر وقت شسته بودم دوباره باید بشورم ولی بازم بارون عشق منه وخیییییییییلی دوسش دارم.
خدایا شکککککککککرت خدا جونم.ممنون که اینهمه هوای ما رو داری ,هوای فسقلیا رو هم داشته باش خودم چاکرتمممممممم.
بعدا نوشت:الان ساعت 23:07دقیقه س بازم بارون میاد .ظهر دوسه ساعتی بارون بند اومد بابایی پیشنهاد داد بریم باغ ....
در عرض سه سوت حاضر شدیم.وسر راه برای اسراواسما یک کم گوشت و جگر گرفتیم که به بهانه اونها خودمونم بزنیم تو رگ.وقتی رسیدیم رفتیم اتاق نگهبانی و خوشبختانه آقای هم نگهبان نبود ومن از این بابت خیلی راضی و خوشحال شدم (کشف حجاب در عرض نیم سوت)
زود دست بکار شدیم و با کمک هم ناهار درست کردیم البته بیشتر زحمتش رو بابایی کشید
بعد ناهار به اصرار اسرا رفتیم تپه نوردی.از این تپه به اون یکی و همینطور ....وقتی پایین تر هارو میدیدم
کلی ذوق میکردم و روحیه میگرفتم ,میگفتم :مامانیا اگه خسته نشدن بازم بریم بالاتر
تو این عکس که از بالای یکی از تپه های اطراف گرفتم قسمتی از باغ و ساختمان نگهبانی و ساختمان پمپاژمشخصه.
اینم اسما خانومی که همش حلزون جمع میکرد.
اسرا هم بیکار نبود و مثل همیشه مشغول جمع آوری انواع سنگ و همچنین گونه های خاص ملخ هابود
نمونه ش کاردستی سنگی خانم کوچولو
بابایی قبل از ناهاربهم گفته بودامروز مخصوصا آوردمتون اینجا که بدون ترس هر جا دوس داشتی بری چون اولا:این منطقه بخاط وجود ملخ زیاد سمپاشی شده و ماری هم اگر بوده حتما کشته شده .دوما هوا امروز زیادی خنک شده و مار ی هم اگه باشه از تو لو نه ش بیرون نمیاد
من خوش خیال و خوش باور هم نذاشتم آرزو به دلم بمونه و همه جا رو سرک کشیدم و با بچه ها کلی کیف کردیم .آما آخر سر یه مار خوش خط وخال خودی نشون داد و باباجون قربونش برم قبل از اینکه من دست وپامو گم کنم, با یک ضربه فنی طرف رو از پا دراورد.
اینم عکس از جنازه مار مرحوم .وقتی عکس میگرفتم هنوز کاملا نمرده بود و من از ترس داشتم میلرزیدم.
حالا اگه از این قسمت آخرش فاکتور بگیریم روز بسیار خوب و متفاوتی داشتیم وبه هممون خوش گذشت .
یه چیزی یادم رفت بگم ,محض اطلاعتون باید عرض کنم یه طرف حیا طمون پر از سنگهای رنگ و وارنگیه که اسرا خانمی آورده یه طرف هم پر از حلزونهای اسما خانمیه, تازه ملخهای تو ی شیشه یادشون رفته بیارن خدا بهم رحم کرده.شما بگین من با این وروجکها چیکار کنمممممم؟وقتی هم اعتراض میکنم بابایی میگه بذار بچه با طبیعت منطقه مون بزرگ بشه میگم پس دو سه تا هم مار بیاااااار کلکسیونتون کامل بشه.
من که حریف این سه نفرعاشق طبیعت نمیشم.
خدایا هر سه تاشون معنی عشق منن خودت مواظبشون باش. دوستای عزیزم ببخشین که خسته تون کردم.ممنون که وقت گذاشتین دوستون دارم .