خاله جونم آسمونی بود رفت همونجا
معنای فقدان و از دست دادن را همه میدانیم؛ بالاخره زمانی در زندگی همه مون بوده که از دست دادن را تجربه کرده باشیم.
اما جنس بعضی از گمکردنها و از دستدادنها با بقیه فرق میکند؛ زخمی به دل مینشیند که احساس میکنید هیچوقت ترمیم نمیشود.
یکم شهریور بهم خبر دادن خاله عزیزم به علت تنگی نفس تو بیمارستان بستریه.همون روز هممون رفتیم دیدنش.حالش بقدری خوب بود که من به داداشم زنگ زدم که مامانم که که پادرد داره از پله ها نیاد بالاچون خاله جون فردا صبح مرخص میشه میریم خونشون اونجا میبینیمش.غافل از اینکه فردایی در کار نبود...
خدا رو شکر مادر جون قبول نکرد وگفت میخوام امروز هم خواهرمو ببینم خوب فردا هم میریم خونشون.فردا ی اون روز ساعت 6/5صبح خاله رفت پیش خدا.صدای مادرم هنوز تو گوشمه ...برای اولین بار بود که میشنیدم مادرم با صدای بلند داره گریه میکنه اونم تو حیاط بیمارستان...غم از دست دادن همچین خواهری خیلی سخت بود...
مادر عزیزتر از جانم !آرزو میکنم وسعت صبرمان به اندازه دریای غم از دست دادن تنها خواهرت و تنها خاله عزیزمان باشد .با هم دعا کنیم تا خداوند بزرگ روح این عزیز از دست رفته را قرین رحمت کند و خوب از این میهمان جدید پذیرایی کند.
روحش شاد.