اسما جوناسما جون، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
اسرا جوناسرا جون، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دیلک لر

اسرا جوووووون در روز اول مدرسه

سلام گلهای ناز زندگیم!خووووووووبین؟ مامانی که اصلا حال خوشی نداره بعد از نزدیک به چهار ماه تعطیلی دو باره میرم سر کار وازاین بابت خیییییییلی خوشحالم اما درموردمدرسه اسرا نمیتونم اونطور که دلم میخواد تصمیم بگیرم ومجبورم با شرایط سازگار شوم واین خیلی کلافه م کرده .اسرا جونمو تو مدرسه ای که خودم هستم ثبت نام کردم ولی روز اول مدرسه دیدم تعداد دانش آموزای کلاسشون 38 نفره بایکی از دوستام که مدیر مدرسه است تلفنی صحبت کردم و قرار گذاشتم اسرا رو از فردا بفرستم مدرسه شون آخه تعداد کلاس دومی شون فقط 20نفر بود. بابا جون هم قول داد که هر وقت فرصت داشت خودش دختر نازشو ببره مدرسه وبیاره.خوشحال شدم اما به قولی این خوشحالی دیری نپایید چون متوجه شدم ...
24 آذر 1390

برای دخترای گلم...

سلام نازدونه های مامانی!بازم خیلی دیر اومدم نه؟؟؟؟؟؟عسلای من باور کنین این هفته سرم خیلی شلوغ بود  ...اول اینو بگم که مامانی تنبل از امسال دوروز آخر هفته تعطیله واز این بابت خیلی خوشحاله . چون اینجوری هم به درسهای اسرایی بیشتر میرسم هم به کارای خونه وهم وقت بیشتری برا اسمایی دارم هوررررررررررا! دست آقای حاج بابایی درد نکنه.باز خدا رو شکر یکی از طرحهاشون بدرد مون خورد.     اول هفته بود که پاییز خودی نشون داد وباد وبارون با همدیگه اومده بودن  برا خوش آمد گویی  بچه های مدرسه , بچه ها هم که تازه دوستاشونو میدیدن کلی ذوق میکردن  ومیومدن تو حیاط مدرسه وزیر چتر های رنگارنگشون,به قول خودشون کیف میکردن. اسرا خا...
24 آذر 1390

حکایت اسما و مدرسه رفتن من و اسرا........

سلام به دخترای ناناز مامانی وهمه دوستای گل خودم  >www.kalfaz.blogfa.com این مدرسه رفتن ما هم حکایتی داره ها..... >www.kalfaz.blogfa.com من  واسرا هرشب وسایل مدرسه مونو یواشکی ودور ازچشم اسما میزاریم  تو راهرو وووو,خودمونم صبح میریم اونجا حاضر میشیم, البته از ترسمون که مبادا اسمایی بیدار بشه وباز داد وبیداد کنه وبگه منم ببرین.آخ که یه دوربین مخفی لازمه از من وبابایی واسرا یه فیلم بگیره انگاری داریم پانتو میم بازی میکنیم !.اصلا نم حرف نمیزنیم مگر در موارد ضروری ,اینقدر پچ پچ میکنیم ویواش حرف میزنیم که دیگه احساس میکنم دارم خفه میشم. ناززززززی اسرا! قربونش برم تا پاشو تو کوچه میذاره بلند میگه:آخییییییییییییش داشتم خفه میشدم!بع...
24 آذر 1390

بازدید سه کارشناس از مزرعه بابایی...

سلام به دختر خانومای خوشگل خودم وهمه دوستای مهربونم !باز پنجشنبه وجمعه شد من تنبل سروکله ام پیدا شد.خوب طول هفته اصلا وقت نمیکنم.فقط یه جورایی یه کمی وقت میذارم  تا کامنتهای سرشار از محبت دوستای عزیزمو بخونمو به وبهاشون سربزنم وبهشون جواب بدم .خیلی برام عزیزین ,یه عالمه دوستون دارم.                ا ول ازهمه چی خبر خودموبگم که بالاخره بخاطر دختر گلم مدرسه مو عوض کردم وخیلی خوشحالم .    پنجشنبه هفته قبل بابایی طبق قولی که به فسقلیها مون داده بود هممونو برد یه جای با صفا تا ناهار هم بیرون باشیم . دخترا خیلی خوش حال شدن . اما من بیشتر ترجیح میدادم بریم طرف های مزرعه بابایی تا خود...
24 آذر 1390

سخن کز دل بر آید....

این جملات قشنگ تو ایمیلهام بود شاید خیلی تکراری باشه ولی  وقتی خوندمش خیلی به دلم نشست.گذاشتمش تا شما عزیزان هم بخونیدش چون تک تک ما به اندکی فکر کردن نیاز داریم..........     اندکی فکر کن ... به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند : "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد. به بچه هایی فکر کن که گفتند : "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی...
24 آذر 1390

باز باران,باترانه.......

سلام!سلام به گلهای خوشبوی زندگی مامان و بابا و یه سلام گرم تو این هوای سرد پاییزی تقدیم به دوستای گل خودم . نازگلای من !الان چند روزه که همش بارون میاد وهوا خیییییییییلی سرد شده ! آخ که چه بارونی میاد اونم بی وقفه!هر وقت اینجوری بارون میاد یاد دوران دانشجوییم می افتم ,آخه من تویکی از شهر های زیبای شمال دانشجو بودم,اونجا خوب, زیاد بارون میاد وهر وقت هم بارون میومد,من وافسانه(بچه لاهیجان)ومژگان(از کرمان) که دوست وهم اتاقیم بودن چتر هامونو ور میداشتیم ومیزدیم بیرون وزیر بارون قدم میزدم ....یادش بخیر چه روزایی داشتیم .اینقدر بیرون میموندیم وبارونو تماشا میکردیم که باوجود چترهامون همه مون خیس آب میشدیم .خنده دار ترش اینه که وقتی میومدیم خ...
24 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیلک لر می باشد